دارمش کلا
فرهنگ فارسی
جمله سازی با دارمش کلا
همان به که با او به آواز نرم سخن گویم و دارمش چرب و گرم
بیار آن ماه را یک شب درین برج که پنهان دارمش چون لعل دَر دُرج
دوست می دارمش، که یار منست دشمن آن به که خود نباشد یار
چو کرم پیله بخود بر تند مدایح تو بگاه طاعت ایزد چو دارمش بی کار
اگر تو باز فرستی دل گریخته را به جان تو که ز جان دارمش گرامیتر
گر به مراحل ز عرش دارمش اعلی نیست غلو در علو شان محمد