خیره چشمی کردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خیره چشمی کردن
عشق ز آغاز همه حیرتست عقل در او خیره و جان گشته دنگ
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین؟
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر بانگ زیر؟
در ایشان خیره شد هر کس که میتاخت که خسرو را ز شیرین باز نشناخت
نه ایدر به پیکار و جنگ آمدیم که خیره بکام نهنگ آمدیم
که چشم فلک اندر آن خیره گشت پر از کشته شد سربسر روی دشت