خجالت زدگی

لغت نامه دهخدا

خجالت زدگی. [ خ َ / خ ِ ل َ زَ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) حالت خجالت زده: حسین از روی خجالت زدگی نتوانست غذا بخورد. فلانی بر اثر خجالت زدگی دیگر روی دیدار آنها ندارد.

فرهنگ فارسی

حالت خجالت زده

جمله سازی با خجالت زدگی

خدا مى داند كه تواضع و فروتنى ايشان، سنگ و جماد را هم از شدّت خجالت ذوب مىكرد.(25)
چو شمع از گردنم حق وفا ساقط نمی‌گردد درآتش هم عرق دارم خجالت پرور عشقم
علاقه‌ای به داوکینز ندارم… من او را دلقکی می‌دانم که هر روز موجب سرافکندگی و خجالت خودش می‌شود
شبستان جهان را گرچه روشن از بیان دارم همان چون شمع صائب از خجالت آب می گردم
زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش آتشم که سیاه‌رویی دیگرم بود از خجالت بی‌غشان
گذشته از تحریفات مکرر بازی، یوری خجالتی و آرام رفته رفته ناپایدار می‌شود، متمایل به خودزنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مطلقه یعنی چه؟
مطلقه یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز