از آتش هجران تو بگداخت جهانی واندر دل خارای تو یک ذرّه اثر نیست
خارای کوه آستر و ابر ابره است وز برف پنبه زد فلک اندر میان آن
صورت پذیر درد است، دیبای زندگانی بی موجه الم نیست، خارای زندگانی
خیری خور بردمید از دل خارای کوه مرغ چمن برکشید زمزمه ی خار کن
خارادل است یار، دلی کاندهش کشد آن را تو دل مگوی که خارای دیگرست