تقاعد ورزیدن

لغت نامه دهخدا

تقاعد ورزیدن. [ ت َ ع ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تقاعد کردن. رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

تقاعد کردن

جمله سازی با تقاعد ورزیدن

💡 ای دل ز جامروز جفایش که در وفاست ورزیدن تحمل و حلم و ثبات فرض

💡 عشق ورزیدن بدین قاسمی در شرع عشق عاشقان را جایز آمد، زاهدان را لایجوز

💡 چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم بجز عشق تو ورزیدن نباشد مذهب و دینم

💡 کار من نیست بجز عشق بتان ورزیدن شدم اندر سر این کار و مرا کار همان

💡 و آن زمانه که «میه » روی خوش نشان می دهد، زمانه بخل ورزیدن گیرد.

💡 ماییم و به جان مهر تو ورزیدن ازین پس در سینه نهان مهر تو ورزیدن ازین پس

دارک یعنی چه؟
دارک یعنی چه؟
هول یعنی چه؟
هول یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز