بپا ایستادن

لغت نامه دهخدا

بپا ایستادن. [ ب ِ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. ( آنندراج ). به خود برخاستن. || پا گرفتن. || قائم و استوار شدن:
چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاد
دمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد.غنی.

فرهنگ فارسی

برخاستن به خود برخاستن

جمله سازی با بپا ایستادن

به عنوان یک بازیکن، کیننیرد سابقه قابل توجهی داشت. او با بازی در فینال دوم جام حذفی فوتبال انگلستان در سال ۱۸۷۳، در هشت فینال دیگر نیز شرکت کرد - در مجموع ۹ فینال بی نظیر است. وی سه بار با واندررز و دو بار با اُلد ایتونیانز فاتح این رقابت‌ها شد و با ایستادن روی سر خود در مقابل تماشاگران پنجمین پیروزی قهرمانی خود را جشن گرفت.
بر اساس تلمود، تلاش برای رسیدن به مقام ربی یا پژوهش‌گر تورات، از احکام (میتزوه) سرچشمه می‌گیرد. حتی کوهنها نیز باید مانند بقیه به ربیها احترام بگذارند؛ ولیکن اگر فرد ملاقات‌کننده دانشمند مهمتری باشد احتیاج به ایستادن ندارد. در بسیاری موارد ربیها دارای چنان قدرتی بودند که بتوانند افرادی را که به آن‌ها بی‌احترامی‌کنند، از جامعه طرد کنند.
به گفته نادر فتوره‌چی، بیش از ۵۰ درصد زندانیان قرنطینه معتادان تزریقی و کارتن‌خواب هستند که توان ایستادن روی پا ندارند و به جای انتقال به زندان باید به بیمارستان منتقل شوند. با معتادان، سرقتی‌ها، «کر و کثیف‌ها» و افغان‌ها به معنای دقیق کلمه در بدو امر مثل «حیوان» و «احشام» برخورد می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی فال ورق فال ورق