به گزین کردن

لغت نامه دهخدا

به گزین کردن. [ ب ِه ْ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انتخاب کردن. اختیار نمودن:
ای ماهروی بر سر ما هر زمان ز جور
چون دور آسمان دگری به گزین مکن.سنایی.

فرهنگ فارسی

انتخاب کردن ٠ اختیار نمودن ٠

جمله سازی با به گزین کردن

خموشی گزین در دبستان معنی که لفظ است، خارگریبان معنی
بهترین راه گزین کن که دو ره پیش تو است یک رهت سوی نعیم است و دگر سوی بلاست
گر یک نظر کنی بسخاوت چو آفتاب زود از گزین نهال بگردون رسد شعب
دلا طاعت گزین مانند مردان ثواب طاعت اینجا روی جانان
وز آن پس بابرو در انداخت چین سپه سوی چین برد گرد گزین
سپه را همه سر به سر گرد کرد گزین کرد مردان ننگ و نبرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال زندگی فال زندگی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تک نیت فال تک نیت