لغت نامه دهخدا
باب کنده. [ ک ِ دَ ] ( اِخ )دروازه ای بکوفه. ( تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 47 ).
باب کنده. [ ک ِ دَ ] ( اِخ )دروازه ای بکوفه. ( تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 47 ).
دروازه ای بکوفه
💡 بگذرند از رودهای ژرف چون موسی ز نیل بر شوند از کنده چون شاهین بدیوار حصار
💡 «من فارسی هستم. از فارس مصر را گشودم. من فرمان کندن این کانال را دادهام از رودی که از مصر روان است به دریایی که از فارس آید پس این جوی کنده شد چنانکه فرمان دادهام و ناوها آیند از مصر از این آبراه به فارس چنانکه خواست من بود.»
💡 منوچهر نخستین کسی است که دستور میدهد گرداگرد شهر کنده کنند.
💡 هفت سال اینجا به خدمت جان شیرین کندهام حاصل این کم، هر زمان درکندن جان رغبتیست
💡 تا نسازد آرزو تکلیف بر هر در مرا بندها از کنده زانو نهم بر پای خویش
💡 بر روی اسب اهورامزدا هم متنی سه زبانه کنده شده که ترجمهاش در زبان یونانی، «این است پیکر یزدان زئوس» و در متون پهلوی «این است پیکر خداوند اهورامزدا» میباشد.