اهل طیلسان

لغت نامه دهخدا

اهل طیلسان. [ اَ ل ِ طَ / طِ ل َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) طیلسان پوش. عالم دین:
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

طیلسان پوش. عالم دین

جمله سازی با اهل طیلسان

ز کبر و از ریا بگذر بکوی کبریا تا تو ز قبض و رحمت ایزد ردا و طیلسان بینی
واژهٔ طیلسان ظاهراً از اواسط سدهٔ ۷ق متروک، و به جای آن کلمهٔ «طالش» تدریجاً وارد منابع تاریخی و جغرافیایی ایران شد.
طیلسان بفگن که دارد طیلسان چون تو مگس یا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طیلسان
بر چرخ سعد اکبر کش مشتری است نام داد از پی بشارت تسبیح و طیلسان
مر دشت را ز سبزه بپوشید پیرهن مرکوه را ز لاله برافکند طیلسان
همی چون موم بگذارد زره را آهنین اعضا زرشک آنکه رونق باردا و طیلسان آمد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه
نحوه
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
تعداد
تعداد
فال امروز
فال امروز