ابو مرحب

لغت نامه دهخدا

ابومرحب. [ اَ م َ ح َ ] ( ع اِ مرکب ) ظِل. ( المزهر ) ( المرصع ). سایه.
ابومرحب. [ اَ م َ ح َ ] ( اِخ ) صحابی است.
ابومرحب. [ اَ م َ ح َ ] ( اِخ ) الأنصاری. صحابی است.
ابومرحب. [ اَ م َ ح َ ] ( اِخ ) سویدبن قیس. رجوع به سوید... شود.

فرهنگ فارسی

صحابیست

جمله سازی با ابو مرحب

خواست مرحب که ز دست تو گریزد سوی نار چاره در دادن جان دید و به یک بار گذشت
من آن كى هستم كه مادرم، مرا مرحب ناميد، آماده كارزارم و تكاورى آزموده ام، كه گاهىبا نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.
از آن تیغی که در خیبر بزد بر مرحب کافر چه می کرد ار سپر از پر نکردی جبرئیل اورا
پیل مست لب پر کف عزم شیر شیران کرد یا ز ابلهی مرحب رو به میر میدان کرد
ناگهان شمشير برّنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خودو سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت.
((خيبريان مى دانند كه من مرحب هستم، غرق در سلاحم، و شجاعى مجرب هستم، هنگامى كهآتش جنگ شعله ور مى شود))(498).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل
لز
لز
علامت
علامت
ددی
ددی