ابن ضحاک

لغت نامه دهخدا

ابن ضحاک. [ اِ ن ُ ض َح ْ حا ] ( اِخ ) ابوعلی حسین بن ضحاک، شاعرمعروف به خلیع. اصلاً ایرانی از مردم خراسان. او مزّاح بوده و بخلوت خلفا راه داشته و از سال 198 هَ.ق. بخدمت امین پیوسته و تا زمان مستعین میزیسته است:
گربنده جریر است و صریع است و خلیع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ.منوچهری.

فرهنگ فارسی

شاعر معروف به خلیع اصلا ایرانی و از مردم خراسان

جمله سازی با ابن ضحاک

شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری توده‌های مردم، بر نظام طبقاتی جمشید به پا خاسته و کاوه فردی ضدانقلابی و در برابر توده‌های مردم بوده است. او می‌گوید:
در اوستا چگونگیِ نبردهای ضحاک با سه دشمنش، آذر (آتَر)، جم (یمه)، و فریدون (ثری ایدون) گزارش شده‌است.
از این کار هرگز تو را باک نیست و دیگر که فرزند ضحاک نیست
زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی به گرد جهان هم بدین جست و جوی
آنگاه اهریمن گفت: «ای ضحاک، می‌خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
تو فریدونی و شمشیر تو ضحاک بود بسکه بر حال عدو خنده‌ کند در پیکار