پیمبری

لغت نامه دهخدا

پیمبری. [ پ َ ی َ / ی ُ ب َ ] ( حامص مرکب ) عمل پیمبر. پیغامبری. رسالت:
او را پیمبری دگران را مشعبدی است
هرگز مشعبدی نبود چون پیمبری.ادیب صابر.هر چار چار حدّ بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.خاقانی.دو گهر دان پیمبری و کرم
زاده از کان کاینات به هم.خاقانی.گرچه محمد پیمبری بعرب یافت
صبح کمالش ز حد شام برآمد.خاقانی.

جمله سازی با پیمبری

💡 نه نه گرچه پیمبری شد ختم راد مردی برفت باز عدم

💡 گر معجزست آنکه عصای پیمبری یک دشت چوب و رشته چو ثعبان فرو برد

💡 الحق که داد داد ولایت چنانکه داد پیغمبر مؤید داد پیمبری

💡 دهر بیخ پیمبری بگسست شاخ رادی به تیغ کرد قلم

💡 بوقت شاه جهان گر پیمبری بودی دویست آیت بودی بشأن شاه اندر

💡 این بود آخر اجر رسول از پیمبری کامت شد از مودت اولاد او بری

عزیز یعنی چه؟
عزیز یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز