وحام

لغت نامه دهخدا

وحام. [ وِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ وَحمی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به معنی زن آبستن نیک آزمند به خوردن چیزی. ( از منتهی الارب ).
وحام. [ وِ/ وَ ] ( ع اِمص ) میل به خوراکهای بد و یا ادویه قوی و تند. ( از بحرالجواهر ). نیک گرایش و آرزومندی آبستن به خوردن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ویار. ویارانه. آن چیز که زن حامله آرزو کند. ( مهذب الاسماء ). || ( مص ) رسوایی کردن ستور وقت بار کردن و فعل آن از باب سمع است. ( منتهی الارب ). سرپیچی کردن ستور وقت بار کردن بر آن. ( اقرب الموارد ). دشواری کردن ستور وقت بار کردن. ( آنندراج ). نافرمانی کردن و سرکشی نمودن ستور آبستن. ( ناظم الاطباء ). || آرزومند شدن زن آبستن به خوردن چیزی. ( ناظم الاطباء ). ویار پیدا کردن زن آبستن.

جمله سازی با وحام

پس جناب نوح آمد تا در زمين بابل فرود آمد. وصيّت نمود سه پسر خود سام و يافث وحام را كه ببرند آن جسد را به آن مكانى كه امر كرد ايشان را كه در آنجا دفن كنند. پسگفتند: (زمين متوحش است و انيسى در آن نيست و راه را نمى دانيم؛ لكن صبر كن تا ماءمونشود و مردم زياد شوند و بلاد ماءنوس شود و خشك شود.)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آهنگر
آهنگر
همپایه
همپایه
سنگلاخ
سنگلاخ
پرده برداشتن
پرده برداشتن