کمین گر
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کمین گر
سرافراز نستوه با آن سپاه کمین برگشادند و بستند راه
مکش چو صید تو گشتم کز ابروی خوبان کمان فتنه ز هر گوشه در کمین دارم
چنان شد که گر برگشودی کمین شه چرخ را در ربودی ز زین
چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین کآخر چو گل به باد فنا داد رخت من
چه کنم کجا گریزم ز کمان ابروی او گر ازین کمان گریزم اجلست در کمین هم
نه برقی در کمین، نه تندبادی در نظر دارد به امید چه یارب خوشه ما دانه می بندد؟