تب باده

لغت نامه دهخدا

تب باده. [ ت َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ. ( صحاح الفرس ). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ). تب لرزه. ( از برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ اوبهی ) ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291 ):
چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد
که گویی گرفته است تب باده او را.غضائری رازی ( از فرهنگ جهانگیری ).مباد دشمن خسرو و گر بود بادا
همیشه در یرقان از بلا و تب باده.شمس فخری ( از لسان العجم شعوری ).به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم بنظر آمده است. ( برهان ). در جهانگیری و برهان چنین آورده اما رشیدی تب یازه تصحیح کرده بمعنی تبی که در آن خمیازه و کمان کشی کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تب لرزه بود از بر آمدن سپرز بزرگ. تب لرز. که بسبب ظاهر شدن و بر آمدن سپرز بهم رسیده باشد.

جمله سازی با تب باده

لب نهادی به لب جام و ندانم من مست که لب لعل تو یا باده کدام است اینجا
حدیث باده چه گویم، که آب می گردد به هر دلی که زند برق شیشه خانه عشق
ابن زياد كه از باده پيروزى سرمست شده بود، نامه مخصوصى را نيز همراه اين دو پيكبراى يزيد فرستاد. متن نامه چنين است:
ابروی تو خم گشته است از بار تغافل از باده ناز است قدح چشم تو لبریز
باده روستایی از توابع بخش زاغه شهرستان خرم‌آباد در استان لرستان ایران است.
در کاس تو افتادم کز باده تو شادم در طاس تو افتادم چون مهره آن نردم