متشتت

لغت نامه دهخدا

متشتت. [ م ُ ت َ ش َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) پراکنده. ( منتهی الارب ). متفرق. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تشتت شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ شَ تِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) پراکنده.

فرهنگ عمید

۱. پراکنده.
۲. پریشان، درهم، آشفته.

فرهنگ فارسی

پراکنده
( اسم ) متفرق پراکنده.

جمله سازی با متشتت

بر اساس منطق سياست، صلح امام با معاويه ضرورى بود، همچنانكه از نظر شرعى برحضرت واجب بود تن به صلح بدهد و در برابر خداوند مسؤول اجراى آن بود. اگر حضرت با لشكر شكست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاويهمى رفت، در اولين تهاجم، دشمن پيروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هيچ پيروزی كسب كند. در آن صورت دو حالت ممكن بود پيش ‍ بيايد.

سؤ ال: آيا اعتقاد داريد كه شاه، كارت اقليت ها و طايفه گرى را در ايران به كار خواهدگرفت تا توده هاى ايرانى را متشتت سازد؟
متشتت و مختلف است. بنابراين، اين يك سنخ اختلافاتى است كه توى جامعه و بطن جامعهما مى اندازند و من باب اتفاق نيست و نقشه است كه اين اختلافات را درست مى كنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندر
اندر
اسرع وقت
اسرع وقت
شهرت
شهرت
محتمل
محتمل