لغت نامه دهخدا
سوزن زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) چیزی که بسوزن سوراخ سوراخ کرده شده باشد. ( آنندراج ):
صفحه آینه را کاغذ سوزن زده کرد
تا چه با سینه مجروح کندمژگانش.صائب ( از آنندراج ).
سوزن زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) چیزی که بسوزن سوراخ سوراخ کرده شده باشد. ( آنندراج ):
صفحه آینه را کاغذ سوزن زده کرد
تا چه با سینه مجروح کندمژگانش.صائب ( از آنندراج ).
چیزیکه بسوزن سوراخ سوراخ کرده شده باشد
💡 این دست نگارین که به سوزن زدهای هرچند حلال نیست در گردن من
💡 از طعن تو اهلی دل ما ریش از آن است کآزرده خاریم و تو سوزن زدهای باز
💡 رشته تدبیر ز سوزن بکش خلعت سوزن زده از تن بکش
💡 صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد تا چه باسینه مجروح کند مژگانش