دل شکر

لغت نامه دهخدا

دل شکر. [ دِ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) دل شکرنده. شکرنده دل. شکننده ٔدل. شکافنده دل:
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبر و دل شکن ودل شکر و دل گسل است.فرخی.ترا به میمنه و میسره روان گردد
دو خیل دل شکر جان شکار از آتش و آب.مسعودسعد.ای خواب من ربوده ز یاقوت پرشکر
وی تاب من فزوده ز هاروت دل شکر.عبدالواسع جبلی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دل دیکران را میشکند دلشکن.

جمله سازی با دل شکر

دیوانه اسیر از ته دل شکر خدا کن افزود ز صدق تو جنون مذهب ما را
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسلست
نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی نه اندر قعر بحر او را نهنگی جان ستان بینی
اگر کسی به شکایت بود ز دلبر خویش ز تو عراقی و دل شکر بی‌کران دارند
لب را گزیده یی و ازین شیوه ملیح داغی غریب بر دل شکر نهاده یی
بی هوشی است علت بیماریت نه ضعف ز آن رو به کار دل شکری بس دلاوری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
معلق یعنی چه؟
معلق یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز