گریم کردن

لغت نامه دهخدا

گریم کردن. [ گ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( مرکب از گریم فرانسه و مصدرِ کردن فارسی ) چین انداختن به چیزی. بزک کردن. آرایش دادن. آراستن کسی را. به شکلی درآوردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت.
چین انداختن بچیزی

جمله سازی با گریم کردن

در زمان‌های قدیم تماشاگران در سرازیری تپه‌ها می‌نشستند و مراسم مذهبی را که با آداب و تشریفات مخصوص در پایین همان تپه یا کناره معبد که محل عبادت بوده، تماشا می‌کردند. موسیقی، رقص، گفتار، صورتک، لباس، اجراکنندگان، تماشاگر و صحنه در اجرای آیین آرایش توسط رنگ، خاکستر یا جوهر که سطح بدن را می‌پوشاند، برای کامل کردن صورتک و لباس به کار می‌رود؛ آن‌طور که گریم در تئاتر این کار را انجام می‌دهد.
مرا در گریه کردن اختیاری نیست ای همدم مکن منعم که من بی اختیار خویشتن گریم
در زمان‌های قدیم تماشاگران در سرازیری تپه‌ها می‌نشستند و مراسم مذهبی را که با آداب و تشریفات مخصوص در پایین همان تپه یا کناره معبد که محل عبادت بوده، تماشا می‌کردند. موسیقی، رقص، گفتار، صورتک، لباس، اجراکنندگان، تماشاگر و صحنه در اجرای آیین آرایش توسط رنگ، خاکستر یا جوهر که سطح بدن را می‌پوشاند، برای کامل کردن صورتک و لباس به کار می‌رود؛ آن‌طور که گریم در تئاتر این کار را انجام می‌دهد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ممنون
ممنون
آبان
آبان
طعمه
طعمه
سپند
سپند