کنداکند.[ ک ُ ک ُ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) بسیار کند: شیر درد شکار، چابک و تند مگس و عنکبوت، کنداکند.؟ ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).|| در حال کندی. و رجوع به کُند شود.
فرهنگ فارسی
بسیار کند یا در حال کندی
جمله سازی با کندا کند
بجای مجلس او خلد باشد کنده دوزخ بجای خاطر او کند باشد خار کندا
مگر کند فلک از رشک کام عیشم تلخ مرا که تنگ دهان تو شکری کندا