کردار کردن

لغت نامه دهخدا

کردار کردن. [ ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خوی نیک نشان دادن. با اخلاق خوش رفتار کردن. ( فرهنگ فارسی معین ):
کردار همی کردی تا دل به تو دادم
چون دل بشد از دست ببستی در کردار.فرخی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خوی نیک نشان دادن با اخلاق خوش رفتار کردن: [ کردار همی کردی تا دل بتو دادم چون دل بشد از دست ببستی در کردار ]. ( فرخی )

جمله سازی با کردار کردن

من قول می‌دهم به تمرین رفتار پسندیده و کردار شایسته و نه سوق پیدا کردن به سوی یک زندگی بطالت آلود.
منابع تاریخی درباره فرمانروایی سلوکی‌ها در ایران بسیار ناچیز است. آثار مورخین کلاسیک درباره اسکندر مقدونی و جانشیان او متاسفانه یا با اسطوره ها و افسانه های یونانی آمیخته و یا مسائل مربوط به غرب را در بر می‌گیرد. متون تاریخی بازمانده از مورخین کلاسیک ناقص هستند و عالباً یک طرفه قضاوت کرده اند. گزارش‌های مربوط به حمله اسکندر به ایران یکسره جنبه تبلیغاتی دارند و به جانبداری از وی پرداخته‌اند. در این گزارش‌ها اسکندر شخصیتی کامل و موفق و موجودی نجات‌بخش معرفی شده که به احیای رسوم و آئین‌ها می‌پردازد. در همه این گزارش‌ها تلاش شده به اعمال و کردار اسکندر مشروعیت بخشند. روی هم رفته می توان گفت که به سبب دشمنی و عداوتی که مورخین عهد باستان به ایرانی‌ها داشته اند، همواره در صدد مخدوش کردن جنبه‌های انسانی و ارزشمند ایرانی‌ها بوده‌اند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال پی ام سی فال پی ام سی فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت