کار دراز کردن

لغت نامه دهخدا

کار دراز کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کار دراز گرفتن. کنایه از سخت و دشوار گردانیدن کار. ( آنندراج ):
چو آئی سوی کشور خویش باز
مکن کار کوتاه بر خود دراز.نظامی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سخت و دشوار گردانیدن کاری را: [ چو آیی سوی کشور خویش باز مکن کار کوتاه بر خود دراز ]. ( نظامی )
سخت و دشوار گردانیدن کار

جمله سازی با کار دراز کردن

ای آنک تو را به هیچ کس نیست نیاز کوتاه کن این قصّه که شد کار دراز
شرط تسلیم است نه کار دراز سود نبود در ضلالت ترک‌تاز
دل ندادش که بگوید آن راز که مبادا شود آن کار دراز
بر سر کوی یقین کعبه و بتخانه یکی است راه کوته کن و بر خویش مکن کار دراز
تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم چون زلف توام کار دراز است چگویم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چلاق
چلاق
انسجام
انسجام
متعبد
متعبد
عاری
عاری