چشم زنی کردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با چشم زنی کردن
سردار اگرت مردمک این است و سرشک تا چشم زنی جای تر است و بچه نیست
دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد با چشم زنی هر دو جهان غرق کند
منشین ز سر پای که تا چشم زنی همچون شمعت بر سر پا باید مُرد
تا چند کنی جمع که تا چشم زنی فرمان آید که جمله بگذار و برو
از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود تا چشم زنی به خواب درخواهی شد
ز دولتی به چه نازی که تا که چشم زنی اثر نبینی ازو در جهان اگر بینی