پای برجا کردن

لغت نامه دهخدا

پای برجا کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) امکان. اثبات. استوار کردن. پایدار کردن. توکید. ایکاد. تأکید. وَطد. طِدة. توطید.

فرهنگ فارسی

امکان اثبات

جمله سازی با پای برجا کردن

پای برجا نبُوَد با تو سخن‌های چنین چه دهم درد سرخویش و گرانی چه کنم؟
چنین جوان که تویی بُرقعی فروآویز و گر نه دل برود پیر پای برجا را
مانندهٔ پرگار بگرد سر خویش می گرد به طبع و پای برجا می باش
در زمان محنت ار بر سر نهندت تیغ تیز سر متاب و پای برجا باش همچون کوهسار
ز رفتن پای برجا مانده چون کوه و زو سر زد هزاران کوه اندوه
غم تو بود زخوبان که پای برجا بود به طالع من آن نیز کشت هرجایی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاک یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
افتخار یعنی چه؟
افتخار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز