لغت نامه دهخدا
هم سفت. [ هََس ُ ] ( ص مرکب ) همدوش. ( یادداشت مؤلف ):
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشر است.؟( از المعجم شمس قیس ).
هم سفت. [ هََس ُ ] ( ص مرکب ) همدوش. ( یادداشت مؤلف ):
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشر است.؟( از المعجم شمس قیس ).
همدوش
💡 مژه ات سفت دل و رفت نگاه تو فرو کز ضمیرم گله سرزنش خار برد
💡 سرانجام، ماتریس سفتی جهانی با اضافه کردن ماتریسهای فردی بسط یافته هر المان به یکدیگر ساخته میشود.
💡 به الماس مژه گوهر همی سفت کمند عنبرین میکند و میگفت:
💡 همسر وی جودیت کیسن ویندزور گفت: «جهان یک جنگجوی ریزنقش اما مثل آهن سفت آزادی، عدالت و برابری را از دست داد.»
💡 تا بود مجال گفت، جان، دُرها سفت وز گلبن اسرار یقین، گلها رُفت