بادا علم و جاه تو پیوسته سرافراز اعدای ترا بخت نگون باد و نگونسار
بنمای قد خویش که از بهر دیدنت سر بر کنیم بخت نگونسار خویش را
خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار اینست که یاری ندهد بخت نگونم
جهاندار یزدان مرا یار گشت سر بخت دشمن نگونسار گشت
آباد ولایت ز وی و شاد رعیت بدخواه و بداندیش نگون بخت و نگونسار
گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم