مجال داشتن

لغت نامه دهخدا

مجال داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) فرصت داشتن و وقت داشتن. ( ناظم الاطباء ). || قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. ( گلستان ).
ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن
نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم.سعدی.در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد
تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را.سعدی.خرماروز وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند.سعدی. || میدان داشتن:
بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384 ).
غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا
کس ندانم که در این کوی مجالی دارد.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرصت داشتن.

جمله سازی با مجال داشتن

دوران جوانى يك زمان ويژه اى است و هر كسى از نزديك آن را ديده و يا خواهد ديد كه دراثر انرژى و قدرت زياد جسمانى، و داشتن احساسات پرشور و رشد علاقه و آرزوهاىبى شمار، يك درگيرى بزرگى در روح و روانش واقع مى شود و براى تشخيص ‍مصالح خويش، مجال و فرصت درست انديشيدن را پيدا نمى كند و گاهى از مسير حق وسالم چنان منحرف مى شود كه با دست خود هلاكت و نابودى و يا از دست دادن ارزشهايش رافراهم مى كند و تمام امكانات دوران جوانيش، بدون كمترين سود و فايده و يا سرمايهگذارى لازم، نابود مى شود چون او مى پنداشت كه براى هميشه جوان خواهد ماند و تمامىامكانات اعم از قدرت وجودى و استعداد و خستگى ناپذيرى و و.... از او جدا نخواهد شد امابا يك چشم برهم زدن همه آنها از دست مى رود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال امروز فال امروز استخاره کن استخاره کن فال فرشتگان فال فرشتگان