لغاز گو

لغت نامه دهخدا

لغازگو. [ ل ُ ] ( نف مرکب ) عادت و خوی کرده بر عیب کردن کارهای مردم.

فرهنگ فارسی

( صفت ) لغاز خوان.

جمله سازی با لغاز گو

به نوشتهٔ تاریخ طبری شب قبل از واقعه، قطام با این سه تن در مسجد اعظم کوفه دیدار کرد و سینه‌هایشان را با حریر بست. این سه تن که شمشیرهایشان را در زهر خوابانیده بودند، کنار در مسجد منتظر ماندند تا علی به منظور اقامهٔ نماز صبح به مسجد وارد گردد. به محض پدیدار شدن علی، شبیب به وی حمله برد و با شمشیرش ضربتی زد که به لغاز در اصابت کرد. شبیب فرار کرد و در میان جمعیت گم شد. وردان نیز فرار کرد اما وقتی به خانه رسید، پسرعمویش وی را دید که حریر از سینه باز می‌کرد. پس به وردان ظنین شد و او را کشت. تنها ابن ملجم باقی ماند. او در حالی که فریاد می‌کشید حکم، خاصِ خداست نه تو و یارانت، ضربتی به فرق سر علی زد و خواست فرار کند که ابو ادمای همدانی وی را به زمین افکند. علی به خانه‌اش بازگشت و ابن ملجم را پیش او آوردند. ابن ملجم به علی گفت که ۴۰ روز شمشیرش را تیز می‌کرد و از خدا می‌خواست که با آن بدترین مخلوق خدا را بکشد. علی در پاسخ گفت خود ابن ملجم با همین شمشیر کشته خواهد شد و او را بدترین مخلوق خدا نامید.
شب قبل از واقعه، ابن ملجم به همراه وَردان و شَبیب بن بَجَره شمشیرهایشان را به زهر آغشتند و کنار در مسجد منتظر ماندند تا علی به منظور اقامهٔ نماز صبح به مسجد وارد شود. به محض ظاهر شدن علی، شبیب به وی حمله برد اما شمشیرش به لغاز در اصابت کرد و خطا رفت. شبیب فرار کرد و در میان جمعیت گم شد. وردان نیز بی‌سروصدا گریخت، به خانه رفت و حریر از سینه باز کرد. چون پسرعمویش او را در این حالت دید، مشکوک شد و وی را کشت. تنها ابن ملجم باقی‌مانده بود. او در حالی که فریاد می‌کشید «ای علی، حکمیت خاص خداست، نه تو و یارانت» ضربتی به فرق سر علی وارد آورد و خواست بگریزد که ابو اَدماء همدانی وی را به زمین افکند. علی به خانه‌اش بازگشت و ابن ملجم را پیش وی آوردند. ابن مجلم به علی گفت که ۴۰ روز شمشیرش را تیز می‌کرده و از خدا خواسته است که با آن شرورترین مردان را بکشد. علی در پاسخ گفت خود ابن ملجم با همین شمشیر کشته خواهد شد و وی را شرورترین مردان نامید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جل جلاله
جل جلاله
دیوث
دیوث
معلق
معلق
باری
باری