لغت نامه دهخدا
- عنان تاز کردن؛ سوار کردن. ( از آنندراج ).
- || تاختن. عزیمت کردن بسرعت. رفتن بشتاب. روی آوردن بتندی یا بقصد حمله:
جریده بهر سو عنان تاز کن
بهشیارمغزی نظر باز کن.نظامی ( از آنندراج ).- عنان تاز گشتن؛ عزیمت کردن بتندی. رفتن بسرعت. روی آوردن بشتاب. تاختن:
ازو کار مقدس چو با ساز گشت
سوی ملک مغرب عنان تاز گشت.نظامی.