شد و امد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با شد و امد
مگر نه دی شد و آمد بهار و در کهسار ز بسکه لاله چرد لعل روید از سم رنگ
تو ای دو دیده بگو کز جگر چه میخواهی تمام خون شد و آمد دگر چه میخواهی
دردا که عمر رفت و نشد روشنم که چون فصل شباب طی شد و آمد زمان شیب
تا کی به دست داری آخر بنه ز دست تا نشکند شد و آمد و خیز و نشست تو
حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد