شاخ بن

لغت نامه دهخدا

شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ). شاخ درخت:
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.امیرخسرو ( از آنندراج و فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. شاخۀ درخت.
۲. درخت.

فرهنگ فارسی

درخت شاخ درخت

جمله سازی با شاخ بن

💡 شاها بیلک رمح تو چون معجز موسی شاخی است که با او نرود حیلت محتال

💡 تا پدید آرد ز شاخ بید خط مشک نو تا برویاند ز خار خشک گلبرگ تری

💡 هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح زنگیان را شوشه زرین برآید خیز ران

💡 ای شاخ گل که باد ترا سرکشی فزون زنهار سر ز تربیت باغبان مکش

💡 این که اسکندر از قبل در زمان خودش به زعم شمایل‌نگاری خدای مصری آمون با شاخ‌ها به تصویر کشیده می‌شد [یک واقعیت] به خوبی شناخته شده [مسلم] است.

💡 گوئی این بر سر سرو است یکی مطرب نغز گوئی آن نای همی سازد بر شاخ سمن