دل بهم خوردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با دل بهم خوردن
من از دل این غار و تو از قله آن قاف از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
از بس نوای غم که من و دل بهم زدیم صد زخمه بیش سوخت ولی هم بساختم
سیرت و سان دلم بود بطفلی غم دوست پیرم و دل بهمان سیرت و سانست که بود
کلیم دل بهمین قرب بیوصال منه چه شد که در پس دیوار گلستانی هست
محرم شدم بعشق و جهان شد مرا حرم لبّیک عاشقی زدم از جان و دل بهم.