خراش زار

لغت نامه دهخدا

خراش زار. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) آنچه خراش بسیار دارد. آنچه واجد خراش زیاد است:
روی زمین معرکه از نعل مرکبان
گردد چو لوح سینه سوهان خراشزار.طالب آملی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آنچه خراش بسیار دارد آنچه واجد خراش زیاد است.

جمله سازی با خراش زار

چند روزى گذشت. صبح جمعه شد و در فكر روضه و تهيه وسائل آن افتادم. به در خاكى يكى از رفقا رفتم و گفتم دو قران قرض بگيرم، نداشت.در راه بازگشت، وارد صحن حضرت سيدالشهدا عليه السلام شدم. گفتم غنيمت است،زيارتى بكنم. بعد از بيرون امدن، با هجوم مردم از سمت خيمه گاه به طرف صحنمواجه شدم، منزل سيد على مسئله گو كه از صدمه توپمتزلزل گرديده بود، خراب شد و از صداى تخريب آن، مردمخيال كردند توپ ديگرى زده اند و لذا به در ديوار دالان صحن فشار آوردند و در نتيجهپوست ساق پايم خراش برداشت. ناچار از طرف كوچه و بازار بهمنزل برگشتم، در انجا با حال زار و نهايت انكسار گفتم: بهتر آن است كه به حرمحضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شوم و عرضحال نمايم. محل جراحت را شستم و به حرم محترم پناه جستم، هيچ ذى حياتى، جز دوكبوتر، در حرم نديدم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال امروز فال امروز