جان به لب برن

لغت نامه دهخدا

جان به لب برنهادن. [ ب ِ ل َ ب َ ن ِ / ن َ دَ] ( مص مرکب ) حاضر و آماده بودن برای فداکاری. تا پای جان در انجام دادن کار کسی مهیا بودن:
گرت جان بخواهد، بلب برنهی
ورت تیغ بر سر نهد، سرنهی.سعدی.

جمله سازی با جان به لب برن

سپس خاطرات آزار جنسی عمو جان به یاد کیسی می‌آید. بعد از مرگ پدر کیسی، جان قیم قانونی او بوده است. نخستین بار وقتی همراه با پدر و عمویش به شکار رفته بودند، مورد آزار قرار می‌گیرد. او تصمیم می‌گیرد با اسلحه جان، او را بکشد ولی تردید می‌کند و فرصت را از دست می‌دهد.
در جدایی شد شکیبایی ز مرگم صعب تر سلب یک گردون ملال از جان به مردن می کنم
پدر او ذبیح‌الله عطاران دربارهٔ شوق و علاقه او نسبت به بازیگری گفته‌است: «چرا دروغ بگویم اولش بله! مخالف بودم، هم درکی از این رشته نداشتم و با خودم می‌گفتم که کار خوبی نیست، هم عقلم کم بود، اما وقتی شوق رضا را نسبت به هنر و بازیگری دیدم، گفتم: خیلی خوب بابا جان به کارت برس».
قرض نقد جان به جان کندن به جانان می دهند باز می گویند همت خانه زاد جود ما
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو خانهٔ جان به چار حد وقف هوای روی تو
839 - امام باقر عليه السلام فرمود: آنگاه كه جان به اينجا برسد - و دست مباركشرا به سوى حلق خود كشيد - توبه شخص عالم پذيرفته نيست ولى توبهجاهل پذيرفته مى شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عندلیب
عندلیب
امارات
امارات
با
با
گویا
گویا