لغت نامه دهخدا
جاسپردن. [ س ِ پ ُ دَ ] ( مص مرکب ) دادن جاو مکان. || مردن. ( آنندراج ):
آنروز که آدم صفی جا بسپرد
میراث به وارثان یکایک بشمرد
هرکس به هوای طبع چیزی برداشت
جز من دگری ز عشق میراث نبرد.واله ( از آنندراج ).
جاسپردن. [ س ِ پ ُ دَ ] ( مص مرکب ) دادن جاو مکان. || مردن. ( آنندراج ):
آنروز که آدم صفی جا بسپرد
میراث به وارثان یکایک بشمرد
هرکس به هوای طبع چیزی برداشت
جز من دگری ز عشق میراث نبرد.واله ( از آنندراج ).
( مصدر ) ۱- دادن جا و مکان. ۲- مردن.
💡 در این نشست، چو با مخالفت با سپردن ملکه وانگ مخالفت کرد، در حالی که ژانگسون و یو با سکوت مخالفت خود را نشان دادند.
💡 1- در مديريّت الهى، لازمه ى سپردن مسئوليّت ها، گرفتن پيمان است. (اخذ اللّه ميثاق النبيين )
💡 سپردن جان بدست یار و گشتن از جهان فارغ چو باید کشته شد در عاشقی یکبارگی اولی
💡 ای خوشا نشاط مردن، جان به دلخوشی سپردن تا چو فرخی توان گفت، مردم و ز غصه رَستم
💡 درین ره نیست غیر از جان سپردن چارهای، میلی که سخت افتادهام از پا ودر پیش است منزلها
💡 5- تشكيل حكومت لازم است. لازمه ى سپردن مسئوليّت ها به اهلش و قضاوت عادلانه برقرارى نظام و حكومت الهى است. (تؤ دّوا الامانات... تحكموا بالعدل )