بر روی دریا پل بستن. [ ب َ ی ِ دَ پ ُ ب َ ت َ ]( مص مرکب ) کنایه از امر محال کردن. چه دریا ترجمه بحر است و بستن پل بر آن متعذر بلکه محال مگر بتصرف و اعجاز. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ): تمنای شه آنگه آید بدست که بر روی دریا توان پل ببست.نظامی.
جمله سازی با بر روی دریا پل
تو بر روی دریا قدم چون زنی چو مردان که بر خشک تردامنی؟
دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود چشم سوی فلک و روی سخن سوی تو بود
هر خشک و تر که در کف من بد ز عقل و هوش بر روی خوب و غمزه شوخش مقررست
بر ساحت آب از کف پرداخته مفرشها بر روی هوا از دود افراخته ایوانها