بر روئیدن

لغت نامه دهخدا

برروئیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) روئیدن. بررستن. رستن:
چو خواهد بد درخت راست بالا
چو برروید شود ز آغاز پیدا.( ویس و رامین ).و رجوع به روئیدن شود.

فرهنگ فارسی

روئیدن بر رستن.

جمله سازی با بر روئیدن

در ابتدای برون روئیدن از بخش فلسی، یکی از لبه‌های زائده گونه‌ای استخوان گیجگاهی رو به بالا و دیگری رو به پایین دارد. تنه این زائده سپس پیچی به درون می‌خورد و یک لبه آن رو به بالا و دیگری رو به داخل پایان می‌یابد.
بیشتر زانکه رسد باده ز روئیدن تاک مست دیدار تو بودم بدل و دیده پاک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مطلقه
مطلقه
فاک
فاک
داشاق
داشاق
فال امروز
فال امروز