بر خاک افتادن

لغت نامه دهخدا

بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ):
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.حافظ.

فرهنگ فارسی

برخاک نشستن کنایه از خوار و بی اعتبار شدن.

جمله سازی با بر خاک افتادن

بدین ترتیب امام‌قلی خان اوندیلادزه برای تمامیت ارضی ایران گامی برداشت و بر حاکمیت صد سالهٔ بیگانگان بر خاک ایران پایان داد. این روز در تقویم ایران به عنوان یک روز ملی و با عنوان روز ملی خلیج‌فارس شناخته می‌شود.
چرخ برگرد درت می گردد از بهر دو قرص همچو بر خاک سر کوی جوانمردان فقیر
علاوه بر خاک اصلی این کشور در اروپا به شرح فوق، سرزمین‌های دیگری بیشتر به صورت جزیره نیز تحت حاکمیت و سلطهٔ حکومت فرانسه قرار دارند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
علاوه بر خاک اصلی این کشور در اروپا به شرح فوق، سرزمین‌های دیگری بیشتر به صورت جزیره نیز تحت حاکمیت و سلطهٔ حکومت فرانسه قرار دارند.
دانه ی دل همچو تخم افشاندمی بر خاک تو گرنه خرمن داده از دست جهان بربادمی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گاییدن
گاییدن
کون کردن
کون کردن
هورنی
هورنی
فال امروز
فال امروز