به دامی اوفتادن هر زمانی شنیدن سرزنش از هر زبانی
چو هست این جام در چاه اوفتادن حرامت باد از راه اوفتادن
مپنداری که کار دهر، بازیست مرا این اوفتادن، سرفرازیست
ایستادم، گرچه خَم شد پشت من اوفتادن، از قضا ترسیدن است
چو افگندند در خاکت چنین زار بباید اوفتادن سر نگون سار
بیخبر بود از اوفتادن خویش کان بنا برکشید صد گز بیش