اتضاح

لغت نامه دهخدا

اتضاح. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) روشن شدن.آشکار شدن. وضوح. ( زوزنی ). پیدا شدن. هویدا گشتن.

جمله سازی با اتضاح

كـلمـه (فـاسـق ) بـه طـورى كه گفته اند به معناى كسى است كه از طاعت خارج و بهمعصيت گرايش كند. و كلمه (نبا) به معناى خبر مهم و عظيم الشاءن است. و كلمه (تبين) و نـيـز كلمه (استبانه ) و (ابانه ) - به طورى كه در صحاح آمده - همه بهيـك مـعـنـا اسـت، و ايـن كـلمـه هـم مـتـعـدى اسـتـعـمـال مـى شـود ومفعول مى گيرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ايضاح و اظهار را مىدهـد، مـثـلا وقـتـى گـفـته مى شود: (تبينت الامر) و يا (استبنته ) و يا (ابنت الامر)مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـن فـلان امـر را روشـن و اظـهـار كـردم. و چـون بـه طـور لازماسـتعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود (ابان الامر)و يا (استبان الامر) و يا (تبين الامر) معنايش اين است كه فلان امر واضح شد.