ابوالجهم

لغت نامه دهخدا

ابوالجهم. [ اَ بُل ْ ج َ ] ( اِخ ) او راست: کتاب الاتصال. ( ابن الندیم ).
ابوالجهم. [ اَ بُل ْ ج َ ]( اِخ ) رجوع به احمدبن یوسف مکنی به ابوالجهم شود.
ابوالجهم. [ اَ بُل ْ ج َ ] ( اِخ ) کنیت بکیربن اعین از آل زرارةبن اعین. ( ابن الندیم ).
ابوالجهم. [ اَ بُل ْج َ ] ( اِخ ) خالدبن هانی. یکی از فقها و ظاهراً بلخی، بزمان امیر منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل.

جمله سازی با ابوالجهم

1218- بكير بن اعين، ابوالجهم شيبانى، از امام باقر و صادق - عليهماالسلام -روايت كرده و در زمان امام صادق (ع ) از دنيا رفته است. قاموسالرجال، ج 2،ص 233.
ابوالعباس اول شبها مى نشست و اهل بيت خود را بار مى داد. شبى كه بستگانش و خواصخود را بار داده بود، ابوالجهم بر ايشان در آمد و به او گفت:
ابوالجهم بيرون رفت و آنان را گردن زد و سرهاشان زا نزد وى آورد.
- اگر چنان مى خواستم به جز غافلگيرى هم كه مرا از كشتن شما جلو مى گرفت، امااكنون كه آن بر دلت گذشت، ديگر خيرى در تو نيست. اى ابوالجهم ! او را و نيز دوپسرش را بيرون برو گردنشان را بزن و سرهاشان را نزد من آر!