ماسخ

لغت نامه دهخدا

ماسخ. [ س ِ ] ( ع ص ) به معنی تفه یعنی بیمزه که بهندی پهیکا گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی، بیمزه و تفه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

به معنی تفه یعنی بیمزه که بهندی پهیکا گویند

جمله سازی با ماسخ

تذكر 1. گاهى كلمه مسخ بر هرگونه تغيير مُحَرفانه كه هدف اصلى چيزى را از بين ببرد، اطلاق مى شود؛ مثلاً اگر نسخه نويس در هنگام استنساخ، اغلاط فراوانى را مرتكب شود، او را به جاى ناسِخ، ماسخ گويند؛ زيرا وى نسخه ننوشته، بلكه مسخ كرده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب فال رابطه فال رابطه