غسله

لغت نامه دهخدا

( غسلة ) غسلة. [ غ َ ل َ ] ( ع اِ ) حیض و عادت زنانه. فلانة فی غسلتها. ( دزی ج 2 ص 212 ).
غسلة. [ غ ِ ل َ ] ( ع اِ ) آب غسل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبی که با آن غسل کنند. ( از اقرب الموارد ). || خوشبوی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الطیب عند الامتشاط؛ طیبی که هنگام شانه زدن به کار برند. ( اقرب الموارد ). || آنچه زنان در سر اندازند وقت شانه کردن از برگ درخت آس و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه زن در موی خود قرار دهد. ( اقرب الموارد ). || سرشستنی چون خطمی و گل و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه سر را بدان شویند از خطمی و مانند آن، و گویند آن برگ آس است. و غسلة به فتح اول گفته نشود. ( از اقرب الموارد ). || در افریقیه غسلة گیاهی را گویند که عوام اسپانیا آن را عینون نامند و در اروپا گلبولر نامیده شود، و آن از جنس گیاهان دوفلقه ای است و گلهای آبی دارد و در اروپا بسیار روید و 12 نوع از آن شناخته شده است. ( از دزی ج 2 ص 212 ). || غسلة مطراة؛ آسی است که آن را به عطر بیالایند و بدان شانه زنند. ( از اقرب الموارد ). || ابوغسلة؛ گرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
غسلة. [ غ ُ س َ ل َ ] ( ع ص ) گشن، و مرد که بسیار گشنی کند و باردار نسازد. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). غِسّیل. ( قطر المحیط ). رجوع به غسّیل شود.
غسلة. [ غ ُ ل َ ] ( اِخ ) آبی است در موضع غسل. ( منتهی الارب ). نام آبی که در ناحیه غُسل قرار دارد. ( از تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان ذیل غسل شود.

فرهنگ فارسی

آبی است در موضع غسل نام آبی که در ناحیه غسل قرار دارد

جمله سازی با غسله

و روى: فـيـمـا نـاجـى بـه مـوسـى ربـه انقـال يـارب اعـلمـنـى مـالعـيـادة المـريـض ‍ مـن الاجـرفـقال سبحانه: اوكل به ملكا يعوده من فى قبره الى محشرهقال يا رب فما لمن غسله قال اغسله من ذنوبه كما ولدته امهفـقـال يـا رب فـمـا لمـن شـيـع جـنـازتـهقـال اوكـل بـهم ملائكتى يشيعونهم فى قبورهم الى محشرهمقـال يـا رب مـا لمـن عـزا مـصـابـا عـلى مـصـيـبـةقال اظله بظلى يوم لاظل الا ظلى.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال عشقی فال عشقی استخاره کن استخاره کن فال احساس فال احساس