شش یک

لغت نامه دهخدا

شش یک. [ ش َ / ش ِ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) سدس و یک جزء ازشش جزء چیزی و یک قسمت از شش قسمت چیزی. ( ناظم الاطباء ). سدیس. سدس. دانگی. یک دانگ. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

سدس و یک جزئ از شش جزئ چیزی و یک قسمت از شش قسمت چیزی.

جمله سازی با شش یک

دو مرغ اندر پی دانه دویده عددشان شش یکی زیشان پریده
چنین تا به شش اسب را شد سوار نگشتند زان شش یکی رهسپار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیطه
سلیطه
سپند
سپند
اسرع وقت
اسرع وقت
فراخوانی
فراخوانی