شبانروزی

لغت نامه دهخدا

شبانروزی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) شبانه روزی. دائم. همیشگی. و رجوع به شبانروز شود:
ابر نوروزی و باران شبانروزی
نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن.فرخی.وزبند شبانروزی بیرون نکندشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.منوچهری.یمین تو به سخاوت چو ابر نوروز است
چنانکه باشد باران او شبانروزی.سوزنی.بخسبد شبانروزی از بیخودی
که خواب است بنیاد نابخردی.نظامی.ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به شبانروز: ندانم نوحه قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی ( حافظ ۳۱۷ ).

جمله سازی با شبانروزی

شبانروزی قرارت می نه بینم بجز غم هیچ کارت می نه بینم
دردا که زغفلت شبانروزی خویش رفتیم وبسی خصم و خصومت بردیم
ابر نوروزی شبانروزی همی بارد سرشک بر امید آنکه باشد چون‌ کفش گوهرفشان
که او از خاصگان درگه ماست شبانروزی سلوکش در ره ماست
شبانروزی در اینجا امّت تو کنند اینجاگنه از حرمت تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد استخاره کن استخاره کن فال قهوه فال قهوه فال عشق فال عشق