لغت نامه دهخدا
سیه بخت. [ ی َه ْ ب َ ] ( ص مرکب ) تیره بخت. بدبخت:
بدو گفت سهراب آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان.فردوسی.ز قسمت ازلی چهره سیه بختان
بشست و شوی نگردد سفید این مثل است.حافظ.
سیه بخت. [ ی َه ْ ب َ ] ( ص مرکب ) تیره بخت. بدبخت:
بدو گفت سهراب آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان.فردوسی.ز قسمت ازلی چهره سیه بختان
بشست و شوی نگردد سفید این مثل است.حافظ.
تیره بخت. بد بخت
💡 من از اثر عشق، سیه بخت و سیه روز او از مدد حسن، سیه چشم و سیه مو
💡 من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
💡 بر سیه بختان بود داغ وفا زیبنده تر شب چو تاریکست از بهر چراغان بهترست
💡 گر نهالی را دهم از چشمه آیینه آب از سیه بختی همان بار کدورت می دهد
💡 از تیرگی بخت شدی اهلی از او گم یارب که کسی چون تو سیه بخت نباشد
💡 اگر با ما سیه بختان بود ماه جهانتابی شب ما چون شب زلفت نخواهد دید مهتابی