سر کشور

لغت نامه دهخدا

سرکشور. [ س َ ک ِش ْ وَ ] ( اِ مرکب ) رئیس کشور. شاه. پادشاه:
روح الامین به چرخ ندا کرده کای فلک
بگسل ز خیمه همه سرکشوران طناب.مختاری.

فرهنگ فارسی

رئیس کشور. شاه. پادشاه.

جمله سازی با سر کشور

و زان پس به شمشیر یازیم دست کنم سر به سر کشور و مرز پست
اشارت کرد تا در گردش دهر بیارایند یک سر کشور و شهر
در سال ۲۰۰۵، ژنرال چینی ژو چنگو گفت که اگر ایالات متحده به نیروهای چینی در درگیری احتمالی بر سر کشور تایوان حمله کند، چین ممکن است با سلاح هسته‌ای مقابله کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نکوهیدن
نکوهیدن
حریص
حریص
فکر
فکر
چیپ
چیپ