زغم

لغت نامه دهخدا

زغم. [ زُ غ َ ] ( اِ ) زور. تعدی. زیادتی. ( برهان ) ( آنندراج ). زور. قوت. تعدی. زیادتی. زبردستی. ( ناظم الاطباء ). در کتاب احوال و اشعار رودکی، ذیل اشعار پراکنده ابوشکور که در فرهنگها آمده آرد:
در کلمه زغم بمعنی زور و تعدی:
زغم به حال حریفان مستمند مکن
چنانکه گر نخوری غم، زغم نباشد سود.ابوشکور ( احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1259 ).ولی دزی این کلمه را در ذیل قوامیس عرب زَغَم ضبط کرده و آرد در ترجمه کتاب مقدس معادل خشم عبری است. ( دزی ج 1 ص 595 ).

فرهنگ فارسی

زور و تعدی و زیادتی و زبر دستی

جمله سازی با زغم

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود
بخاک پای تو کاندر صفت نمیآید که بر سرم زغم هجر تو چه حال گذشت
در هجر تو امید ز پیری کرا بود چون ماه چارده زغم تو جوان بسوخت
عاقل زغم گریزد ودیوانه وار ما شادی کنیم اگر غم عشقت بما رسد
چندان زغم انگیخته ام آتش و آب وز دیده و دل ریخته ام آتش و آب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال پی ام سی فال پی ام سی فال اعداد فال اعداد فال چای فال چای