روی دل
فرهنگ فارسی
جمله سازی با روی دل
تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد برداشتیم دست غم از زیر و روی دل
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت من از میان همه روی دل به سوی تو کردم
شبی بودم چو مه پهلوی خورشید نهادم روی دل بر روی خورشید
آن جان نازنین تو بر روی دل فروز طغرای مشک بر گل و نسرین نهاده ای
نتابم روی دل از صحبت تو که باشد هستی ام از دولت تو