رم کردن

لغت نامه دهخدا

رم کردن. [ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رمیدن. رجوع به رمیدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( رمید رمد خواهد رمید برم رمنده رمان رمیده رمش ) ۱ - ترسیدن و گریختن رم کردن. ۲ - احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت.

جمله سازی با رم کردن

قربان تو و رفت تو باشم که زآهو رم کردن و استادن و دیدن تو مزه دارد
در سال ۱۳۰۷ پدرش به نمایندگی تبریز در مجلس شورای ملی انتخاب شد و دوازدهم مهر سال بعد در حالی که با درشکه به مجلس می‌رفت بر اثر رم کردن اسبهایش دچار سانحه شد و درگذشت.
رفت از ستم چشم تو رم کردن دل‌ها خون می‌شود اکنون به سر تیر نگاهش
بهر رم کردن چو آهو راست می سازم نفس ساده لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده ام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال درخت فال درخت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت